رامین مشکی پوش ،رضامشکی پوش1،فریده مشکی پوش ونرگس مشکی پوش ::
جمعه 85/1/11 ساعت 3:43 عصر
جون میکنیم تو زندگی
حس میکنیم که زنده ایم
جوونیارو باختیمو
فکر میکنیم برنده ایم
نشون میدیم که کوهیم و
هیشکی حریفمون نشد
کوه شدن اختیاری نیس
زندگی مهربون نشد
تا یک شکسته میبینیم
واسش چه اشکا روونه
خودمونم خوب میدونیم
که از دل تنگمونه
دل میشکنیم میسووزونیم
اصلا مهم نیس واسمون
اما تا مارو میشکنن
مینالیم از دست زمون
ظاهر کارم که شده
قهقمون به آسمون
کلی برو بیا داریم
آما چقدر بی همزبون
گول میزنیم خودمونو به آب و رنگ زندگی
عاشقی رو میخوایم ولی برای رفع خستگی
به سادگی دل میدیم و به سادگی دل میکنیم
واسه یه لحظه دلخوشی به هر دری در میزنیم
روزو شبامون میگذرن بی خبر از دل پیر شده
یادش بخیر جوونی رو وقتی میگیم که دیر شده
با همه ی این برد و باخت
باید که از نو زد و ساخت
باید با رؤیا آشتی کرد
باید که عشقو خوب شناخت
جمله ی دوستت دارم رو
باید بجاش گفت و شنید
دارو باشیم نه داروغه
باید به آیینه رسید
و اینگونه بود که سیاهپوش شهر سپید دلان
مشکی را رنگ عشق...و عشق را رنگ زندگی دانست
باشد که دارو باشیم نه داروغه...آنسان که مشکی پوش...
مشکی بمونید...
یا علی
فریده مشکی پوش
نوشته های دیگران()